به سرچشمه وحی دسترسی داشت.
هر آن میتوانست کأس وجود خود را از ناب آن لبالب سازد و با «جان»ی شاداب، با جانان سخن گوید و پرده از راز دل بردارد.
بهسال ۸ هجرت، در خانهای همهگاه روشن از پرتوهای نبوت، از روشنیای به روشنیای درآمد بیآنکه آنی تاریکی را ببیند و تاریکی بر جان او چیره شود.
در گاه شکفتن این گل بوستان نبوی، نبی اکرم در مدینه نبود. فاطمه، گل دامن خود را، در آغوش شوی گذاشت و گفت:
یا علی! نامی بر او بگذار.
علی گفت: نه؛ عزیز دلمان، آن آسمانی، نامی از روشنان آسمان برای او برگزیند.
پیامبر به مدینه بازگشت. فاطمه با کودک در آغوش، خرمدل و شکفتهچهره، به سرای پدر شتافت و در آستانه باب ایستاد، از بابا اجازه خواست تا گل تازهشکفته بوستان نبوت را در آغوش او بگذارد، تا نامی برای این گل تازهشکفته برگزیند.
پیامبر، آغوش گشود؛ گل خوشبوی را بر سینه چسباند؛ او را میبویید و از بوی خوش او، سرخوش میشد و از حالی خوش به حالی خوشتر درمیآمد، تا این که جبرئيل فرود آمد، تا نامی راکه خدا برای این گل تازهشکفته سرابوستان نبوی برگزیده بود به پیامبرش ابلاغ کند. شادی، سراسر وجود برگزیده خدا، محمد مصطفی ص را در برگرفت. به خاک افتاد، خدا را سپاس گفت، به روی فاطمه لبخند زد و نام «زینب» را که خدا برای گل دامن او برگزیده بود به وی ابلاغ کرد.
در حالی که گونههای «زینب» را میبوسید، اشک از دیدگاناش فرو میریخت.
فاطمه گفت: پدر جان، خدا چشمان شما را هیچگاه نگریاند؛ چرا گریه میکنید؟
پیامبر فرمود: بر دردها، اندوهها و مصیبتهایی که پس از من و تو بر این عزیز،صاعقهوار فرود میآيند میگریم.
زینب، رو به آفتاب نبوت، که دمادم از آن پرتو میگرفت بالید و شکوفان شد و زود از مرزهای کودکی گذشت و گام در آستان خرد گذارد و خردمندانه و هشیارانه، به پرستش ربّ ودود فراخاست و با نوری که از این کانِ نور به جان خود میافشاند، به شناختی ژرف، گسترده و همهسویه از نور و تاریکی دست مییافت و آن به آن درهای حکمت به روی او گشوده میشد.
زینب، در مکتب نبوی، با فرود آیی دمادم به برکهها و آبشخورهای زلال و آموزگاران بزرگ وحی آبدیده شد، اوج گرفت و به کوی دانشهای راهگشا و بنبستشکن الهی راه یافت.
با دو بال دانش و پرستش ،در میان همگنان و مردمان تشنه آموزههای وحیانی، قد برافراشت. به روشنگری پرداخت و سبک زندگی الهی را با پرتوگیری از قرآن و سنت، فراراه آنان قرار میداد. راه برافراشتن سقف بلند و باشکوه سبک زندگی الهی را به باورمندان و گامگذاران در این راه میآموزاند.
پا به پای مادر بود و پویههای قهرمانانه و شورانگیز او را از نزدیک میدید و سخنان و موضعگیریهای حقمدارانه دختر رسول خدا را به جان مینیوشید.
با پدر بود. هیچگاه از کوی او، که نسیم جانان را دمادم به روحها و جانها میوزاند، به کوی دیگر ره نکشید که در دیگر کویها، بادهای زهرآگین میوزید و توفانهای بنیانبرافکن میتوفید.
با برادران بود. در عرصههای گوناگون، آگاهانه و با درک بالای سیاسی و خرد ژرف اجتماعی و اندیشه تابناک وحیانی حضور داشت و نقش میآفرید و آگاهی به سینهها میافشاند.
در دوران امام حسن، هشیارانه، پرده از چهره هراسانگیز فتنهها برمیداشت و معاویه و دستگاه اموی را که در کار واژگونسازی معارف و آموزههای راهگشا و تاریکیزدای وحیانی بودند و ویرانسازی بنای سترگی که رسول خدا، بنلاد و شالوده آنرا با وحی گذارده بود، برای مردم و خانوادههای ایمانی و رهگمکردگان، میشناساند و به روشنی مینمایاند سیاست و نقشه راه برادرش حسن بن علی وحیانی است و هیچ نسبت و سنخیتی با سیاست جاهلی ندارد.
در دوران امام حسین، از ارکان حرکت و قیام او بود. پیشاهنگ، پیشتاز و مشعلافروز راه او.
به حسین، از ژرفای جان عشق میورزید. در جان او جای داشت. بر لب برکهٔ جانافزای او، خیمه و خرگاه افراخته بود.
همه جا با حسین بود و دمادم، جامجام از چشمه جان او برمیگرفت و به «جان» خود شادابی فرو میریخت و از تشنگی و تفت روزگار بهدر میآمد.
این جام، در کربلا شکست و صدها تکّه شد و از هر تکّهای نوایی برمیآمد و نسیم خوشی میوزید.
زینب این جام شکسته و مشکبیز را فرادست گرفت و کویبهکوی و جانبهجان، نوای آسمانی و ربّانی آنرا فرایاد آورد و نسیم خوش و دگرگونساز و سُکرآور آن را وزاند. به خوابِ مرگرفتگان را بیدار و ستمپیشگان را رسوا کرد و هیمنه و شکوه دروغین آنان را از هم فرو پاشاند.
به امید آنکه ارکان جامعه زینبی، قهرمانانه، با همّت باورمندان باهمّت افراشته شود.